معرفی کتاب ( علل و عوامل جذابیت سخنان مولوی )

نویسنده این کتاب علامه استاد محمد تقی جعفری است

ایشان در این کتاب برخی از اشعار حضرت مولانا را مورد نقد و بررسی قرار داده اند و دلایل مفید بودن و همگانی بودن اشعار مولانا به ویژه مثنوی معنوی مولانا را بیان نموده اند برای نمونه چند سطر از این کتاب خوب را برای عزیزانم مینگارم .

( مولانا در هم شکننده تمام ناامیدی ها

مولوی تا می تواند ، نا امیدی ها را از دل می زداید و هر لحظه انسان را شایسته قرار گرفتن در پیشگاه خدا معرفی می نماید . ... مثلا در یکی از اشعارش می گوید که برای انسان شدن ، حسادت و بخل و سایر صفات رذیله را دور بیانداز و آن ها را بگداز . سپس می گوید که این خودخواهی را از خود بگداز....و در پاسخ به اینکه انسان چگونه خود خویش را مهار سازد ، می گوید :

گر تو نگدازی عنایت های او             خود گدازد ای دلم مولای او

عاشق آن وهم اگر صادق بود            آن مجازش تا حقیقت می برد

مرد را زنبور اگر نیشی زند               طبع او آن لحظه بر دفعی تند

زخم نیش ما چو از هستی توست     غم قوی باشد نگردد درد سست

شرح این از سینه بیرون می جهد      لیک می ترسم که نومیدی دهد

نی مشو نومید و خود را شاد کن       پیش آن فریاد رس فریاد کن

......

همه روز...(شیخ بهایی)


همه روز روزه بودن، همه شب نماز کردن

همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن

ز مدینه تا به کعبه ، سر و پا برهنه رفتن

دو لب از برای لبیّک ، به وظیفه باز کردن

به مساجد و معابد ، همه اعتکاف جستن


ز ملاهی و مناهی ، همه احتراز کردن


شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن

ز وجود بی نیازش، طلب نیاز کردن

بخدا که هیچ کس را، ثمر آنقدر نباشد

که به روی نا امیدی ، در بسته باز کردن                                                  


                                                                                                       

آسمــــان بـار امـــانت نتـوانســت کــشید(حافظ)


دوش دیــــدم کــــه مـلایـــک در میـخــــانـــه زدنــد
گـــــل آدم بســــرشتنـــد و بــه پیمـــانــه زدنـــد

ســاکنـــان حـــــرم ستـــر و عفـــاف ملکـــوت
بــا مـــن راه نشیـــن بــاده مـستانــه زدنــد
آسمــــان بـار امـــانت نتـوانســت کــشید
قــرعــــه کـــار به نام مـــن دیوانــه زدنــد
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون نــدیدند حقیقت ره افسانه زدنــد
شکـــر ایزد کــه میان من و او صلح افتاد
صـــوفیان رقص کـــنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیسـت کــه از شعله او خندد شمع
آتش آن است کـــــه در خــــرمن پـــــروانه زدند
کـــــس چـــو حــافظ نگشــاد از رخ اندیشه نقاب
تـا ســــر زلـــف سخـــن را بــــه قلـــم شـــانه زدند

حافظ

 

مثل برف...


مثل بارون با صفایی

مثل برف سفید و ماهی

مثل گل خوشبو و زیبا 


مثل خون تو قلب مایی

چه بخواهی، چه نخواهی

 تو عزیز دل مایی


شبنمی روی برگ خاطرات ( داستانی واقعی )

سلام به دوستان گلم امیدوارم همیشه موفق باشین ،راستش تصمیم دارم پاسخ سوال یکی از عزیزانم را بدهم یکی از دوستان دریای آرامش  گفته که در مقطع متوسطه درس میخونه ودوست داره تا با یکی از همکلاسی هاش ارتباط صمیمی برقرار کنه اما احساس میکنه که از طرف دوستش علاقه زیادی برای صمیمیت وجود نداره و سوال اینه که چطور میتونه باهاش دوست بشه و برای برقراری ارتباط راحت باشه و دچار استرس نشه ؟

پاسخ :

دخترم و دخترای قشنگم یک داستان واقعی کوتاه میتونه ما رو به فکر فرو ببره  تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود دختری بود به نام شبنم که توی یک خانواده گرم و صمیمی زندگی میکرد و روزگار کودکی پر از نشاطی رو میگذروند با دوستاش توی مدرسه بازی میکرد ، شاد بود و درسش رو هم میخوند ....

ادامه نوشته

سه برادر


با نام خدا،  به یاد خدا و برای خدا
سه برادر نزد امام علی عليه السلام آمدند و گفتند 
ميخواهيم اين مرد را که پدرمان را کشته قصاص کنی.
 
امام علی (ع) به آن مرد فرمودند: چرا او را کشتی؟
 
آن مرد عرض کرد: من چوپان شتر و بز و ... هستم.

ادامه نوشته

مگس همخانه من

ارسالی از : نرگسی
متن کوتاه  و داستان مانند و  
جالبی است.
کاش کسی که اول بار این داستان را فرستاد نام نویسنده را هم می نوشت. 
د.س.
            
 
دیروز پس از یک هفته که مگسی در خانه ام میگشت، جنازه اش را روی
میز کارم پیدا کردم.
 

ادامه نوشته

ماتریس متقارن ادبی




این شعر به صورت عمودی وافقی یک جور خوانده می‌شود
(ماتریس متقارن ادبی)

 از چهره   افروخته     گل را    مشکن
افروخته   رخ مرو      تو دگر   به چمن
گل را      تو دگر     مکن خجل   اي مه من
مشکن     به چمن    اي مه من    قدر سخن


--

می‌رسد اینك بهار ( مشیری )


بوی باران، بوی سبزه، بوی خاك
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاك
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم كبوترهای مست
نرم نرمك می‌رسد اینك بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه‌ها و دشتها
خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نیمه باز
خوش به حال دختر میخك می‌خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر كامی نگیریم از بهار
گر نكوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ

فریدون مشیری

لیوان شیر

حتما بخونید.. خیلی قشنگه پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محلات شهر، خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد.

ارسالی از : دوستی خندون

ادامه نوشته

نامه (شعر)

ارسالی از : فاطمه مفتح عزیزم

نامه ام،زیر اشک آسمان خیس می شود...

می رود به سوی مأمنی

داد می زند:مستقیم...آسمان هفت...

نامه ی کوچک مرا ولی


ادامه نوشته

یا لطیف ( نظر آهاری )

هزار و يك‌ اسم‌ داري‌
و من‌ از آن‌ همه‌ اسم‌ «لطيف» را دوست‌تر دارم‌
كه‌ ياد ابر و ابريشم‌ و عشق‌ مي‌افتم.
خوب‌ يادم‌ هست‌ از بهشت‌ كه‌ آمدم، تنم‌ از نور بود و پَر و بالم‌ از نسيم.
بس‌ كه‌ لطيف‌ بودم، توي‌ مشت‌ دنيا جا نمي‌شدم. اما ...

‎...‎
زمين‌ تيره‌ بود. كدر بود، سفت‌ بود و سخت.
دامنم‌ به‌ سختي‌اش‌ گرفت‌ و دستم‌ به‌ تيرگي‌اش‌ آغشته‌ شد.
و من‌ هر روز قطره‌قطره‌ تيره‌تر شدم‌ و ذره‌ذره‌ سخت‌تر.

من‌ سنگ‌ شدم‌ و سد‌ و ديوار ديگر نور از من‌ نمي‌گذرد،
ديگر آب‌ از من‌ عبور نمي‌كند، روح‌ در من‌ روان‌ نيست‌ و جان‌ جريان‌ ندارد.

حالا تنها يادگاري‌ام‌ از بهشت‌ و از لطافتش،
چند قطره‌ اشك‌ است‌ كه‌ گوشه‌ دلم‌ پنهانش‌ كرده‌ام،
گريه‌ نمي‌كنم‌ تا تمام‌ نشود،
مي‌ترسم‌ بعد از آن‌ از چشم‌هايم‌ سنگ‌ريزه‌ ببارد.

يا لطيف!
اين‌ رسم‌ دنياست‌ كه‌ اشك‌ سنگ‌ريزه‌ شود و روح‌ سنگ‌ و صخره؟
اين‌ رسم‌ دنياست‌ كه‌ شيشه‌ها بشكند و دل‌هاي‌ نازك‌ شرحه‌شرحه‌ شود؟
وقتي‌ تيره‌ايم، وقتي‌ سراپا كدريم، به‌ چشم‌ مي‌آييم‌ و ديده‌ مي‌شويم،
اما لطافت‌ كه‌ از حد بگذرد، ناپديد مي‌شود.

يا لطيف!
كاشكي‌ دوباره‌ مشتي، تنها مشتي‌ از لطافتت‌ را به‌ من‌ مي‌بخشيدي‌ يا مي‌چكيدم‌ و مي‌وزيدم‌ و ناپديد مي‌شدم،
مثل‌ هوا كه‌ ناپديد است، مثل‌ خودت‌ كه‌ ناپيدايي...
يا لطيف!
مشتي، تنها مشتي‌ از لطافتت‌ را به‌ من‌ ببخش.....

عرفان نظرآهاری

چگونه دیدن و شنیدن را بیاموزیم .


ارسالی از : نرگس گلم


مشهور است كه "بودا" درست در نخستین شب ازدواجش، در حالی كه هنوز آفتاب اولین صبح  زندگی مشتركش طلوع نكرده بود، قصر پدر را در  جست و جوی حقیقت ترك می كند. این سفر سالیان  سال به درازا می كشد و زمانی كه به خانه باز می گردد فرزندش سیزده ساله بوده است!

ادامه نوشته

گفتار اندر ستايش پيغمبر ( شاهنامه فردوسی )

ترا دانش و دين رهاند درست
در رستگاري ببايدت جست
وگر دل نخواهي که باشد نژند
نخواهي که دايم بوي مستمند
به گفتار پيغمبرت راه جوي
دل از تيرگيها بدين آب شوي

ادامه نوشته

علی را وصف در باور نیاید

علی را وصف در باور نیاید
زبان هرگز ز وصفش بر نیاید

علی تر کیبی از زیباترین هاست
علی تلفیقی از شیواترین هاست

علی (راز شگفت) روز آغاز
علی یعنی سبکبالی و پرواز

زبان عشق را گویاترین بود
طریق درد را پویاترین بود

ادامه نوشته

عید قربان (شعر)

یه شعر خوشگل ارسالی از :دوستی خندون

زندگی کن تا که سلطانت کنند … تن رها کن تا همه جانت کنند

    خوی حیوانی سزاوار تو نیست  … ترک این خو کن که انسانت کنند
 چون نداری درد، درمان هم مخواه  … درد پیدا کن که درمانت کنند
بنده ی شیطانی و داری امید … که ستایش همچو یزدانت کنند؟!



ادامه نوشته

شعر(گردش سایه ها ) سهراب سپهری

ارسالی از: حدیثه آقانوری عزیزم


انجیر کهن سر زندگی اش را می گسترد.
زمین باران را صدا می زند.
گردش ماهی آب را می شیارد.

ادامه نوشته

ماجرای قهر کردن گنجشک با خدا

روز ها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا می‌گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان

ادامه نوشته

حج و کعبه در کلام حافظ


بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عید به دور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد
مقام اصلی ما گوشه خرابات است
خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد
بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل
بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد
نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارت کرد
فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز
نظر به دردکشان از سر حقارت کرد
به روی یار نظر کن ز دیده منت دار
که کار دیده نظر از سر بصارت کرد
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد


حج و کعبه در کلام سعدي


شنيدم که پيري به راه حجاز
به هر خطوه کردي دو رکعت نماز
چنان گرمرو، در طريق خداي
که خار مغيلان نکندي ز پاي
به آخر ز وسواس خاطر پريش
پسند آمدش در نظر کار خويش
به تلبيس ابليس در چاه رفت
که نتوان از اين خوبتر راه رفت
گرش زحمت حق نه دريافتي
غرورش سر از چاه برتافتي
يکي هاتف از غيبش آواز داد
که اي نيکبخت مبارک نهاد!
مپندار اگر طاعتي کردهاي
که نزلي بدين حضرت آوردهاي
به احساني آسوده کردن دلي
به از الْف رکعت به هر منزلي