شنيدم که پيري به راه حجاز
به هر خطوه کردي دو رکعت نماز
چنان گرمرو، در طريق خداي
که خار مغيلان نکندي ز پاي
به آخر ز وسواس خاطر پريش
پسند آمدش در نظر کار خويش
به تلبيس ابليس در چاه رفت
که نتوان از اين خوبتر راه رفت
گرش زحمت حق نه دريافتي
غرورش سر از چاه برتافتي
يکي هاتف از غيبش آواز داد
که اي نيکبخت مبارک نهاد!
مپندار اگر طاعتي کردهاي
که نزلي بدين حضرت آوردهاي
به احساني آسوده کردن دلي
به از الْف رکعت به هر منزلي